ظرف نوشابه را که پایین آوردم این فکر ناگهان به ذهنم رسید که اگر کسی آنجا در نور آباژور پیدایش شود چه؟اگر کسی در برابر من ظاهر شود, بی هیچ اخطاری از گوشه ی اتاق به داخل بخزد و در برابر من بایستد. مثل همین صدای تق تق شبانه, که انگار اشیاء از تاریکی به عجز آمده اند و لابه می کنند, او نیز که جایی پنهان شده تا در تاریکی سر و صدا به راه بیندازد ناگهان از حضور من غافل گیر شود. تاریکی ما را به هم معرفی می کند تا در سکوت در مقابل هم بایستیم. باید قبول کرد که وضعیت ناراحت کننده ایست. دو نفر غریبه که مجبورند مدتی با هم تنها باشند. حرفی نخواهیم داشت تنها می توانیم حضور هم را نادیده بگیریم و سرسری از مخمصه فرار کنیم. او هم مانند من شاید در حال نوشتن این لحظه باشد. اون نیز جایی پنهان شده دارد با خودش حرف می زند. مثل تاریکی. مثل ظرف نوشابه که آرام آرام دارد گازش را پس می دهد.
۱۳۹۱ آذر ۲, پنجشنبه
۱۳۹۱ آذر ۱, چهارشنبه
سرباز ذخیره
در سال های گذشته وبلاگ های مختلفی به دلایل مختلفی نوشتم. این بار می نویسم برای این که سر رشته ی کار از دستم در نره. برای فکر کردن می نویسم. برای مرور کردن. نه برای خالی کردن و ارضا شدن که شاید دلیل موجهی باشه برای نوشتن. می نویسم تا به یاد بیارم. و به قول دوستی که یکبار گفت تو باید خودتو جم کنی, می نویسم تا خودمو جم کنم.
دیروز شروع کردم به خوندن کتابی که در واقع مقدمه ی اون یکی از انگیزه های من شد برای نوشتن دوباره. فقط یکی از انگیزه های من البته. کتاب "به یاد کاتالونیا" نوشته ی جرج ارول که خاطرات ارول از روزهای جنگ داخلی اسپانیاست. در مقدمه ی کتاب از قول برتراند راسل اومده:"آنچه در مردانی چون ارول می یابیم نیمی و تنها نیمی از چیزی است که جهان بدان نیاز دارد.نی م دیگر را هنوز باید جست."
اشتراک در:
پستها (Atom)