۱۳۹۱ دی ۱۵, جمعه

میل مبهم فراموشی

اسباب کشی میل به فراموش نکردن می آره. یه بار زندگیتو بیرون می ریزی و همه رو از اول مجبوری مرور کنی. تمام لیوان هایی که توش آب خوردی تمام بشقاب و قاشقهایی که باهاش غذا خوردی تمام کتابهایی که ورق زدی. کاغذهایی که روشون چیز نوشتی. نامه های بروکراتیک, نامه های عاشقانه یا نامه های بی مخاطب. هربار اسباب کشی اما زندگی رو کوچیک تر می کنه. یعنی برای من که این طور بوده. هربار که از یه خونه به خونه ی جدید رفتم دیدم زندگیم جمع و جورتر شده. اشیایی که بی آزار گوشه ای از خونه مخفی شده بودن حالا با بی رحمی دور ریخته می شن. با همه ی این که دیدنشون لحظه ای رو به یاد ما میاره بازهم خودمون رو مجبور می کنیم که دورشون بریزیم. یکباره فراموششون کنیم. برای من این دور ریختن زمانی همراه بود با تلاش برای فراموش کردن اون چیزی که با دیدن اونا به یادم می اومد. یادداشت های احمقانه و آبکیم در روزهایی که برای کنکور درس می خوندم. عکس های خنده دارم از دوران بلوغ. اشیایی که شکسته و از کار افتاده بودن و تنها به حرمت لمس شدن و زمانی کارا بودن نگهداری می شدن. یا بریده های روزنامه ها که زمانی دنیای من بودند. روی دیوار می رفتن یا لای دفترها. کفش هام, لباس هام یا حتی کتاب هام که بعضی هاشون رو دور ریختم و بعضی هاشون رو فروختم. شاید بیش تر از هرچیزی می خواستم چیزی رو که زمانی من بودم از یاد ببرم. پسرک ریقوی بی اعتماد به نفسی که آرزو داشت نقاش بشه اما هربار به مسیری کشیده می شد و دورتر می افتاد از اون راهی که می خواس بره.
شاید علت فراموشیم هم همین باشه. این که چیزایی رو از گذشتم به سختی به یاد می آرم. این که چرا سال های 85 و 86 اون قدر از زندگی لذت می بردم. تاریخ دوست داشتن هام رو به سختی انکار می کنم و به زحمت می تونم چهره ی دوستان مدرسه م رو با خاطره ی روشنی تطبیق بدم. انگار ذهنم تبدیل به یه کارخونه ی بزرگ بازیافت شده. هرچیزی که داخلش میشه مثل یه زباله با مکانیسمی از پیش تعریف شده راه تلخش رو به سمت نیستی ادامه می ده.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر