به جای رنگ های از پیش تعیین شده اتفاقی رنگ انتخاب می کنم. به محدودیت انتخاب رنگ تن می دم. اجازه می دم این که روی پالتم رنگ قرمز هست حدود اقتصادیش رو به من تحمیل کنه. از رنگ قرمز استفاده می کنم چون رنگ روی پالت مونده خشک می شه و حروم می شه. این با کاری که می کنم سنخیت داره. روی سی دی تصویر می کشم چون دوست ندارم سی دی ها رو همین طور دور بریزم. دوست ندارم چیزی رو دور بریزم. به جای تبدیل کردنشون به یه کیسه آشغال به یه چیز قابل دیدن تبدیلشون می کنم. در حیات بیهوده شون رستگار می شن.
از کلنجار رفتن با طراحی دیجیتال خسته شدم. فکر می کنم بیشتر از ساختن تصاویر با رنگ های بی نظیر و کیفیت بالا و رزولوشن در حد اچ دی احتیاج به ساختن تصاویر خام دارم. تصاویری که زاده ی تصادف باشن. متکی به گونه ای از تاس ریختن و منتظر بخت و اقبال موندن. با ترس این که رنگ های گرون قیمتم رو پاش حروم نکنم و یا اتودهام روی سی دی ها سر آخر به سطل آشغال منتهی نشن. با همه ی این ترس هاس که شروع به کار می کنم و صبر می کنم تا اون لک رنگ صورتی دست از مقاومت برداره و تبدیل به تکه ای از گوشت تپنده ی یک شیئ بشه. موجود زنده ای که تبدیل به شیئ شده و حالا من اون شیئ رو دوباره به موجودی زنده تبدیل می کنم. موجودی که نه طبیعت اولیه ش رو داره و نه شیئیت ثانویه ش رو و با این حال ردی از هر دو در وجودش باقی مونده. نقاشی من زامبی درمان شده س.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر